شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
دستی که خیبر گشاست تنها برای جنگ نیامده بود. همین دست بود که مشک آبی را به دوش کشیده می آورد.... همین دست بود که نوازشگر یتیمان میشد.... و همین دست بود که درهای آسمان را به روی خود گشود... کسی که زکاتش نماز و غیر نماز نمی شناخت.... در هیچ کجای عالم کسی همانندش نخواهد بود که در دامان آسمان بزرگ شده باشد آسمانی که لب به سخن بگشاید: من کنت مولاه،فهذا علی مولاه....
نوشته شده در سه شنبه 90/9/1ساعت
5:2 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |